كمال روحاني
 
دانشجـــــویان کامپیوتـــــر 91 دانشگاه آزاد پیــــرانشهـــر
دانشـــجویـــان رشتـــه کامپیوتــــر 91 پیرانـــشهـــر
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : محمّـــــد خالـــــدی

كمال روحاني

 

 

 

مصاحبه اختصاصي خبرنگار تمرچين با كمال روحاني يكي ازفرهنگيان و افتخارات شهرستان پيرانشهر

نوشته شده توسط دانشجويان كامپيوتر

شمه¬ای از زندگی و فعالیت های پژوهشی : كمال روحاني

 

نام : کمال

 

- نام خانوادگی : روحانی

 

- نام پدر : سلیمان

 

- ش.ش 646

 

- متولد 1/4/ 1355

 

سطح تحصیلات: فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی + سطح 2 حوزه

 

سوابق پژوهشی و تحقیقی :

 

1- تالیف و ترجمه¬ی 13 کتاب و تحقیق علمی

 

2- نگارش 3 مقاله¬، چاپ در سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی( مجله¬ی رشد)

 

و ندای اسلام و همایش استانی دین و زیست شناسی

 

3- کسب سه رتبه¬ی برتر استانی در مسابقات و جشنواره¬ها

 

4-- مقاله¬ی فعل مرکب و راه¬های شناخت آن چاپ از سازمان پژوهش و یرنامه ریزی کشور مجله¬ی رشد شماره¬ی 100.

 

5- در یافت لوح تقدیر در نمایشگاه¬ها و مناسبت¬ها ی فرهنگی

 

6- پایان نامه¬ی این جانب بانام ' نقد و بررسی طریقه¬ی نقشبندی و قادری در کردستان ایران و عراق ' از جانب نشر احسان تهران در تیراژ 3000 جلد به چاپ رسید؛ چاپ دوم آن قرار است برای نمایشگاه بین المللی 1389 آماده¬ی چاپ و پخش گردد.

 

مسابقات و همايش¬ها:

 

ـ كسب رتبة برتر استان در مسابقة پرسش مهر رياست جمهوري سال 1381 و دريافت لوح تقدير از دست مدير كل محترم آموزش و پرورش.

 

ـ كسب رتبة سوم در رشتة تحقيق و پژوهش در استان كردستان و دريافت لوح تقدير از دست مدير كل محترم آموزش و پرورش.

 

ـ كسب رتبة برتر مسابقة جزء سي¬ام تفسير قرآن و دريافت لوح تقدير از دست مدير كل محترم آموزش و پرورش.

 

ـ دريافت لوح تقدير و جايزه از دست مدير كل محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي آ. غ در نمايشگاه علوم قرآني.

 

- دریافت لوح تقدیر و جایزه از دست ریاست محترم دانشگاه پیام نور به مناسبت هفته‌ پژوهش ، آذر ماه 1387.

 

- شرکت و ارائه¬ی مقاله در همایش استانی دین و زیست شناسی و دریافت لوح تقدیر و گواهی ارائه¬ی مقاله و شرکت در همایش.

 

فعال برگزیده¬ی قرآنی در سطح کشور در سال 1386 و دریافت لوح تقدیر و جایزه از دست وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی آ..غ

 

- کسب رتبه¬ی پژوهشگر ( محقق) نمونه¬ی در سطح استان در سال 1389

 

- - انجام کار تحقیقی برتر در سطح فرهنگیان شهرستان در سال 1389 و دریافت لوح تقدیر از دست رئیس محترم اداره¬ی آموزش و پرورش شهرستان

 

آثار و تحقیقاتی كه تا كنون به لطف خداوند از این جانب به چاپ رسیده است

 

1- انواع مکاتبات اداری، نگارش و تدوین آن¬ها: نگارش و تدوین انواع نامه¬های اداری، صورت¬جلسه، گزارش، ویرایش و پالایش نوشته¬های اداری، چاپ در اسفند 1387، از جانب نشر آراس چاپ دوم شهریور 1388.

 

2- توحيد الخالق ، تأليف عبدالمجيد الزنداني كه ترجمة فارسي آن با نام براهيني بر يكتا پرستي از جانب نشر احسانِ تهران چاپ ومنتشر شد هم اكنون چاپ اول آن به اتمام رسيده و ـ إن شاء الله ـ براي چاپ دوم آماده مي گردد.

 

3- ترجمة يسألونك في الدين و الحياه، اثر دكتر احمد شرباصي با نام 302 سؤال و جواب در امور دنيوي و اخروي كه ازجانب انتشارات محمدي چاپ و منتشر شد.

 

4- آزادي و عدالت در اسلام بر گرفته از عناصر القوه في الإسلام اين كتاب هم از جانب انتشارات محمدي چاپ و منتشر شده است.

 

5- هماي جغد نما تحقيقي در باب طلاق ثلاثه اين كتاب را انتشارات رهرو مهاباد چاپ و منتشر كرد. چاپ دوم اسفند 1387

 

6- معجزات علمي قرآن و حديث ، تحقيقي درباب اعجاز آيات و احاديث و تطابق آن با علوم روز ؛ كتاب مذكور از جانب انتشارات سامرند پيرانشهر چاپ شد و انتشارات احسان تهران پخش آن را عهده دار است.

 

7- اعجاز قرآن در عصر فضا و تكنولوژي ، ( 2 چاپ در یکسال)كتاب مذكور ازجانب انتشارات سامرند در بهمن سال 1386 به چاپ رسيده است و در آن به مقولة اعجاز علمي قرآن و حديث با تطابق علوم روز پرداخته شده است همچنين جنبه هاي ديگري از اعجاز قرآن چون اعجاز بلاغي ، رياضي و اعداد و اعجاز قرآن در زمين و آسمان آورده شده است.( چاپ دوم کتاب: تیرماه 1387 چاپ سوم دیماه 1388.

 

8- تاريخ جامع تصوف كردستان ، انتشارات احسان تهران چاپ و پخش آن را عهده دار است اين كتاب در پايان سال 1385 به چاپ رسيده است. كتاب مذكور پايان نامة كارشناسي ارشد اين جانب است و در آن به تاريخ تحليلي تصوف دركردستان مخصوصاً دو طريقة قادري و نقشبندي پرداخته است و بسياري از مسايل خانقاه ها و شجره نامه هاي شيوخ و سادات را يررسي كرده است آن گاه از مضار و منافع خانقاه ها و شيوخ سخن رانده و پاره اي از مخالفت هاي خانقاه ها را با سنت پيامبر به زير چنبر تحقيق رسانده و مضاف برآن تاريخ تصوف اسلامي را از آغاز تاكنون به صورت مبسوط نگاشته است .

 

9- ترور، اسلام ، سكولاريسم و آزادي، كتاب مذكور به مباحث مهم و حساس ترور ، آزادي و سكولاريسم پرداخته است و سعي نموده با دلايل كافي و وافي نظر اسلام را مطرح نمايد و ديدگاه طرفداران سكولاريسم و دمكراسي غربي را به نقد بكشاند،چاپ از جانب انتشارات آراس سال 1387..

 

10- دین سوزی معاصر؛ نقدی بر مکاتب پلورالیسم، هرمنوتیک و دیدگاه قرآن و قرائت¬های انسانی از آن و نقد دیدگاه دکتر سروش و نصر حامد ابو زید. چاپ اول بهار 1390 چاپ د.وم پاییز 1390

 

11- اعجاز علمی قرآن و سنت ؛ اعجاز علمي قرآن و حديث با تطابق علوم روز سال چاپ 1390

 

12- فرهنگ اصطلاحات و تعابیر معاصر ( عربی فارسی) تعابیر و اصطلاحات سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، علمی و محاوره¬ای ( زیر چاپ)

 

13- شبهات فکری معاصر ؛ در نقد و ردّ نحله¬ های مخرب فکری معاصر ( زیر چاپ)

 

فـَـرازي از زندگي کمال روحانی به قلم خودش

 

روز تولّد خود را به خاطر نمي¬آورم و نمي¬دانم چه وقت بر اين كره¬ی خاكي، پا گذاشتم. چنان¬كه والدینم گفته¬اند در نيمه شب، اولين روز تابستان 1355 هـ . ش در يكي از روستاهاي دور افتاده¬ به نام ليك بن از توابع شهرستان پيرانشهر در آذربايجان غربي متولّد شدم . مي¬گويند آن روز، همه مي¬خنديدند و من آن نوزاد تازه از گَرد راه رسيده گريه سر مي دادم؛ حالا هم نفهميدم آن همه گريه براي چه بود؟

 

باز به خاطر نمي¬آورم آن روزهاي نخستين چگونه گذشت. والدينم مي¬گويند در هفته¬ی اوّل، برايت جشن گرفتيم و طبق سنّت حضرت رسول ـ صلعم ـ در گوشَت اذان و اقامه خواندیم و آن گاه كاسه¬اي كه حاوي هفت اسم منتخب بود نام تو را بيرون كشيديم.

 

پدر، روحاني و امام جمعه¬ی روستا بود و هم زمان با ارشاد ديني به تدريس نيز مشغول. از وقتی كه به ياد دارم، هميشه چند طلبه دور پدر حلقه مي¬زنند و به تحصيل مشغولند. يادم رفت برايتان بگويم ، در كُردستان در هر روستاي بزرگ و كوچك روحانيون و امامان جماعت فراوانند و هر روستا افتخار دارد كه داراي روحاني و حوزه¬ی ديني است. اين روند در حال حاضر به سستي گراييده است. عده¬اي مي¬گويند عيب كار را بايد در روحانيون جست، برخي هم ، گردن محيط و جوّ اجتماعي را چسبيده¬اند، گروهي هم معتقدند، محبّت مردم نسبت به علما كم شده است . راستي راز اين مسأله هم برايم روشن نشد!

 

گفتيم پدر ، روحاني بود و هم زمان با ارشاد ديني به تدريس نيز مشغول و چند طلبه داشت كه روز و شب كارشان تذكار و مرور مقاوله¬ی « زيد و عمرو» بود و چه بسا كار به مسأله¬ی صفات عين ذات است يا خير، مي¬كشيد و چه بسيار « جمع الجوامع» در اصول فقه را به رخ هم ديگر مي¬كشيدند یا « وجه تامّل » های علّامه¬ی قزلجی را بر روی هم سپر می¬کردند. در آن اوان رونقِ حوزه هاي ديني كردستان، اگر‌ ـ خداي ناكرده ـ طلبه يا ملايي سهواً كسري را فتح مي¬خواند يا زبري را به زير مي¬كشيد ديگر بر در خانه¬ی علم او، طبل بي سوادي مي¬زدند كه نگاه كنيد فلاني بي سواد است و از صرف و نحو چيزي نمي¬داند! باز در همان حجره¬ی گِلي روستا كه طبق سنت حوزوي كردستان، سه شنبه¬ها و جمعه تعطيل است، روزهاي تحصيل طلاب انبان¬هاي سؤال را انباشته مي¬كردند و تمام حواشي ريز را دور مي¬زدند تا معماگونه¬اي بيابند و در ايام تعطيل بر سر طلاب حوزه¬ی مجاور، خالي كنند و به قول خودشان « گربه را در بدو ورود به حجله بكشند.» و همان شب تعطيل مايه و پايه¬ی زرنگي و باسوادي محک زده مي شد. پدر م كه استاد آن طلاب بود با همان فكر و بينش درس آموخته¬ بود و علاقه¬اي وافر به ريزه كاري¬هاي نحوي و فقهي داشت و هميشه سعي مي¬كرد در مسائل نحوي و فقهي بسيار دقيق و نكته سنج باشد و ـ خداي ناكرده ـ به اشتباه، چيزي نگويد.

 

يادمان، نرود كه مردمان عوام، از اين مراودات، بدشان نمي¬آمد و در مجالس با طرح مسائل مختلف فيه مي¬خواستند روحانيون مجلس را بر سكوي مجادله بكشانند و خود از دور نظاره¬گر باشند كه گاه موفق مي¬شدند و گاهي هم، روحانيون مقصود را فهميده از مجادله دست مي¬كشيدند؛ زيرا، به قول مردم « روحاني جماعت پشت هم ديگر را خالي نمي¬كنند. » باز در همان حجره¬های گلی، ادب و نزاکتی حاکم بود که امروزه، نظیرش را در هیچ دانشگاهی نمی¬یابی و بالاتر از آن، اگر ماموستایی فقط نیم درسی را برای طلبه¬ای تدریس می¬کرد، دیگر در مقابل آن طلبه تا آخر عمر، استاد محسوب می¬شد و شان و مقامش همیشه محفوظ بود.

 

و خيال نكنيد روحانيت محترم كُردستان جز مجادله و مباحثه كاري نكرده¬اند ، چون اگر قلم را درجهت نگاشتن خدمات ايشان به دين و مردم به گردش وا بداريم، بتحقيق از پس نگارش آن بر نخواهيم آمد، چه درميان اين همه مشكلات مادي كه در حوزه هاي كردستان وجود داشت، نحارير علمي فرواني برخاسته¬اند كه ابن الحاج، علامه بيتوشي، مفتي زهاوي، آيت الله مردوخ كردستاني، عبدالله احمديان و صدها تن ديگر چون ستاره¬اي مي¬درخشند و باز، گمان نبري كه حوزه¬هاي كردستان، تحت اشراف هيچ قدرتي بوده يا از منابع دولتي تأمين شده باشد يا برنامه¬ی مدون دانشگاهي و ساختمان هاي مجلل در اختیار داشته است. بعکس، اگر از نزديك به حجره هاي گلي بنگري، بسيار متعجب خواهي شد كه در چنين جايي، بزرگاني پرورش يافتند كه استادان دانشگاه های معتبر در نزد ايشان ابجد خوانند. بگذريم كه سر رشته دراز است ...

 

پدر، در زادگاهم هشت سال ماندگار شد تا اين كه گردش زمانه او را به روستاي « گردآسه» كشانيد و مدت دو سال در آن جا توطّن گزید. روستاي جديد تقريباً بي¬آب بود وبسيار مارخيز، در روزهاي تابستان، مارهاي زيادي به دست اين و آن نابود مي شدند و كمتر سوراخي بود كه درآن ماري پنهان نباشد. سرانجام از آن روستا هم رحل اقامت برافكنديم و به روستاي « شين آباد» در يك كيلومتري پيرانشهرآمديم. آن وقت¬ها كه من از مجاز و استعاره چیزی نمی¬دانستم؛ چون مي¬گفتند: خانه¬ی ما به روستاي جديد مي رود. بنده به گوشه¬اي خزیده، با خود فكر مي¬كردم چطور ممكن است اين همه ديوار و چوب و گل را، يك¬جا بردارند ! مدتي كه مي¬گذشت با انديشه¬ی كودكانه¬ی خود پاسخ مي¬دادم كه دور خانه را طنابي بلند و محكم خواهند كشيد و آن گاه با تراكتورها حملش خواهند كرد و به محل جديد مي¬برند. حالا كه اين افكار يادم مي¬آيد خنده¬ام مي¬گيرد، شايد شما از بدمزگي فكرم، تلخند بزنيد.

 

مقطع ابتدايي را در روستاي جديد به پايان رساندم و هنوزم كه از كنار آن مدرسه مي¬گذرم لحظه هاي كودكي را به خاطر مي¬آورم با معلمان و دانش آموزانش كه امروز هركس پي كاري مي¬رود.

 

بعد از مقطع ابتدايي براي ادامه¬ی تحصيل به شهر رفتم، فاصله آن روز شهر تا روستا خالي بود و ما صبح زود در سرما و گرما به راه مي¬افتاديم . در روزهاي زمستان شب تا به صبح در اضطراب فردا و رسيدن به مدرسه بوديم. صبحگاهان از خواب شيرين بيدار مي¬شديم و چند لقمه به زور مي¬خورديم و چايي داغ به دنبال آن روان مي ساختيم و به راه مي افتاديم . در بدو بيرون رفتن از منزل با سگان سحر خيز روبه رو مي¬شديم كه پيوسته به ما چنگ و دندان مي¬نماياندند و ما دانش آموزان با چندين افسون و تزوير آن ها را رد مي¬كرديم و در راه اصلي روستا به شهر قرار مي¬گرفتيم، اما هوا، هنوز تاريك بود يا بوران و مه آلود و ما گروه دانش آموزان مي¬ترسيديم حركت كنيم، چه بسا گرگان در آن چند صد متري چشم انتظار بودند. بعد از آن كه به جمعمان افزوده مي¬شد، نرم و آهسته به راه مي افتاديم كه مبادا گرگ¬ها را ترك بردارد چيني نازك تنهايي .

 

با اين سحر خيزي باز دير مي¬رسيديم و از چند متري مدرسه، دست¬ها را به هم مي¬ماليديم، بدان اميد، اندكي از آلام تركه¬هاي ناظم مدرسه كاسته شود. راستي برايتان بگويم آن روزها، چهره¬ی ناظم، براي بچه¬هاي روستا از عزرائيل هم دهشتناك¬تر بود و چه بسيار كابوس شبانه. به دَرِ مدرسه می¬رسیدیم و از آن دورتر ناظم به استقبال مي¬آمد و چندين تركه يا شلنگ سرخ فام را به پيشوازمان مي¬فرستاد که گاه در فصل زمستان، اشك چشم با سردي هوا توأم مي¬شد و برف گونه-ای بر چهره نقش می¬بست و هرچند داد و فغان مي¬كرديم كه عمدا دير نمي¬کنیم، ولي گوش شنوا كو ؟ اين مسأله هنوزهم، برايم معمّايي است كه هيچ وقت حرف راست ما نوباوگان را باور نكردند.

 

القصه، گاهي هم دور ازچشم معاون مدرسه به كلاس مي¬خزيديم و لبخند رضايت بر لبان خود مي¬نشانديم . مبارزه براي عدم تأخير در طول سه سال ادامه داشت و بر سر همين امر سيلي نيز به گوشمان نواخته شد كه هنوز هم گاه و بيگاه به درد مي¬آيد گويا به زبان حال مي خواهد بگويد ...

 

در راه مدرسه تا خانه دعواهايي بين دانش آموزان صورت مي¬گرفت و چه بسا ما نيز به خيل دعوا گران مي پيوستيم، سرانجام روشن بود يا شكست و فرار يا پيروزي و فردا صلح و آشتی. ای کاش، حالاهم همان، خُلق کودکانه می¬بود!

 

مقطع راهنمايي و ابتدايي را با همه ي خوشي¬ها و مشكلاتش به پايان رسانديم وبه مقطع دبيرستان پاگذاشتيم از خوشحالي اين كه صبحگاهان تنبيه نمي¬شديم در پوست خود نمي-گنجيديم .

 

در سال چهارم نظام قديم چون ديگر دانش آموزان براي كنكور سراسري آماده و به لطف خداوند در مقطع كارداني تربيت معلم شهيد مدرس پذيرفته شدم و دوسال را در شهر سنندج به تحصيل روي آورديم . آن شهر و مردمان شيرين زبانش و خاطرات دوسال تحصيل، خود داستاني دارد كه در اين جا مجال بحث نيست. در همان شهر، روزهايي را كه بي كار مي بوديم تمام و كمال مي¬گشتيم و به اكثر كتاب¬خانه ها سرك مي¬كشيديم و وجب به وجب پاساژ عزتي را كه مملو از كتب مذهبي بود مورد تفحص قرار مي¬داديم.

 

بعد از فراغت از تحصيل به عنوان دبير ادبيات فارسي در مقطع راهنمايي در شهرستان خود ( پيرانشهر) به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و با علاقه¬اي وافر به تدريس پرداختم. آن روز هاي نخستين استخدام، دوست نداشتم حتي جمعه ها تعطيل باشد. محلّ خدمت بنده، روستايي در حدود بيست كيلومتري پيرانشهر به نام « جلديان» بود كه باید چهار روز هفته را به آن جا می¬رفتم. مشكلات اياب و ذهاب طاقت فرسا بود و اگر الطاف و بزرگواري¬هاي معلمان بومي روستا و مردم شريفش نبود واقعاً زندگي به سختي مي¬گذشت . در همان سال نخستين استخدام و در بحبوبه¬ی مشكلات در آزمون دانشگاه آزاد اسلامي مهاباد شركت نمودم و با رتبه¬ی اول پذيرفته شدم و براي دوسال نيز، منزل سوّم خود را بعد از خانه¬ی پدري و روستاي جلديان در مهاباد قرار دادم. شوق وافر به تحصيل به گونه¬اي بود كه سر از پا نمي¬شناختم كه گاه اين امر در نگاه عده¬اي گستاخي قلمداد مي شد. در آن ديار نيز از الطاف استادان بزرگواري چون علّامه¬ی فقيد عبدالله احمديان، دكتر مصطفي خرم دل، دكتر امير عبيدي نيا ، دكتر احمد پارسا و استاد كمال الدين مدرسي و استاد ابوبكر سپهر الدين و كسان ديگر ، بهره¬ها اندوختيم كه گمان نمي¬كنم بتوان جبران کرد.

 

در شهر مهاباد در ترم¬های تابستانی دانشگاه شرکت و ناگزیر منزلی اجاره¬ می¬کردیم. برهمین اساس در حجره¬ی یکی از مساجد شهر، همراه یکی از دوستانمان ساکن شدیم. امام جماعت مسجد، مردی میان سال و دنیا دیده بود و تا دلت بخواهد از لطایف حوزوی در چنته داشت و تنها آرزویش، استقلال مادی بود. در حیاط آن مسجد، حوض پر آبی قرار داشت، شب¬ها بعد از نماز عشا که از فرط درس و کلاس بی¬حال می¬شدیم، خود را به آب می¬انداختیم و غرق در شادی می¬شدیم. باز همان مسجد، خادمی داشت پیرمرد، متدیّن و تند مزاج. از قضای الهی روزی با مردم محل و روحانی مسجد، حرفشان شد و قرار برآن شد که دیگر او خادم مسجد نباشد. در ساعت 11 شب ، ناگهان مشاهده کردیم که خادم به داخل حیاط مسجد آمد و شروع به چیدن غوره¬های انگور کرد. وقتی از او پرسیدیم ، گناه دارد این انگورها را نارس نچین؟ با لفظ متشرّعانه¬ای پاسخ داد که زحمت تاک را خودم کشیده¬ام ، لذا ثمره¬اش هم مال من است و باز از بد حادثه، بعد از چند روز با مردم آشتی کرد و این دفعه نارحت بود که چرا تاک را نارس چیده است.

 

بعد از مقطع كارشناسي براي تدريس به دبيرستان¬هاي شهر آمدم و بعد از دوسال براي آزمون تحصيلات تكميلي دانشگاه ها شركت نمودم كه باز لطف خداوند يار شد و در دانشگاه دولتی اراك و دانشگاه آزاد تبريز قبول شدم. به دليل پاره اي از مسايل؛ چون شغل معلمي ، دوري راه ، پدر ومادرم و ... دانشگاه آزاد تبريز را برگزيدم و چون عضو فعال و علمی « باشگاه پژوهشگران جوان» و نامزد رتبه¬ی « استعدادهای درخشان» آن دانشگاه بودم، هر ترم 50% تخفیف می¬گرفتم. لذا دوسال را نيز در آن شهر نزد استادان بزرگواري چون دكتر نور الدين مقصودي، دكتر خليل حديدي، دكتر احمد شوقي، دكتر وحيد مبارك، دكتر حاجي زاده ، دكتر سعيد قره بگلو و دكتر فرشباف، زانوي تلّمذ زديم و از دیار آذربایجان، تجربه¬های مفیدی به چنگ آوردم.

 

درمورد كار نويسندگي و ابتداي آن، بايد به عرض برسانم كه در همان مقطع دبيرستان به كُتب مذهبي كه در خانه¬ی ما فروان بود، علاقه¬مند شدم و دور از چشم پدر به كتابخانه¬اش مي¬خزيدم و به تورّق كتاب¬ها مي¬پرداختم و اگر از صد سطر نيم جمله¬اي را مي¬فهميدم، احساس مي¬كردم قيامتي بر پا كرده¬ام، امّا چه خوش خيال بودم! پدر، علاقه¬اي وافر به مطالعه و تدريس داشت و گاه ساعت-ها بر روي كتاب خم مي¬شد و متوجّه حوادث دور و بر نبود و صبحگاهان چون آهنگ تدريس داشت به عاشق بي قراري مي¬ماند كه مي¬خواهد معشوق طنّازش را ببيند، درفصل بهار نزديك به ده ساعت تدريس داشت، امّا باز از مقاوله و مباحثه خسته نمي¬شد و ارشاد ديني رتق و فتق امور روستا از اولويّت¬اي وي بو د و هنوز هم ـ به لطف خداوند ـ بر ارشاد و تدريس اصرار دارد.

 

علاقه به تورّق كتب مذهبي كم كم مرا برآن داشت در نزد پدر مقدّمات علوم را فرا بگيرم. از سال سوم دبيرستان شروع به تحصيل حوزوي نموده، توانستم كتاب¬هايي چون عوامل جرجاني، عوامل ملا محسن ، انموذج، هدایه ، صمدیه، جلدهاي چهارگانه¬ی مبادي العربيه و شرح ابن عقيل و فقه و اصول و بلاغت را در طول تحصيل دانشگاهي ادامه دهم و از چشمه¬ی جوشان پدر به حدّ وسع، عطش خويش را اندكي التيام بخشم.

 

همين علاقه به تحصيل و مطالعه باعث شد در سن بيست و يك سالگي بتوانم ـ به مدد باري تعالي ـ گزيده¬اي از كتاب ( يسألونك في الدين و الحياه) اثر دكتر احمد شرباصي مصري را با نام 302 سوال و جواب به فارسي برگردانم كه در همان اوان تحصيل در تربيت معلم از جانب نشر محمدي سقز چاپ و منتشر شد.

 

درطول تحصيلات دانشگاهي خويش نيز كار تأليف و ترجمه را ادامه دادم و همزمان با تحصيل، از بهر تبرك دستي به جانب ترجمه، تحقيق و تأليف درار مي¬كردم. چيزي كه هيچ وقت آن را از خود دور احساس نكرده¬ام لطف بيكران خداوندي است كه هميشه قرين حالم بوده است . لذا به شکرانه¬ی این همه لطف، بر آستانش جبهه مي¬سايم و با زباني ناقص و بياني ناتوان سپاسش گويم بدان اميد پذيرايش گردد و دروازه¬هاي احسان را بربنده¬ی حقير خويش نبدد.

 

 

 

 

در پايان، شايان ِ ذكر است كه هدف از نگاشتن اين زندگي نامه، فقط ذكر خير ِ استادان بزرگواري بود كه سال‌ها خوشه چين آستان علمي ايشان بودم، در غير اين صورت، داستان ما، مطابق با همان مَـثلِ مشهوركُردي است كه: «گنجشك وزني ندارد، چه رسد به آبگوشتش!» والله اعلم بالصواب ـ كمال روحاني


درباره وبلاگ


بـــه وبلاگ دانشجــویـــان کامپیوتـــــر خوش آمدیــــد. شما عزیزان میتوانید عضو شویـــــد مطالب مهمتر و مفید برای کاربران بزارید.با تشکـّـــر
آخرین مطالب



خبرنامه وب سایت:






<-PollName->

<-PollItems->